Sufinama

حکایت 5 - در سیرت پادشاہان - گلستان سعدی

سعدی شیرازی

حکایت 5 - در سیرت پادشاہان - گلستان سعدی

سعدی شیرازی

MORE BYسعدی شیرازی

    سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فراستی زاید الوصف داشت هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه او پیدا

    بالای سرش ز هوشمندی

    می‌تافت ستاره بلندی

    فی الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمال صورت و معنی داشت و خردمندان گفته‌اند توانگری به هنرست نه به مال و بزرگی به عقل نه به سال ابنای جنس او بر منصب او حسد بردند و به خیانتی متهم کردند و در کشتن او سعی بی فایده نمودند

    دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست

    ملک پرسید که موجب خصمی اینان در حق تو چیست؟ گفت در سایه دولت خداوندی دام مُلکُه همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمی‌شود الاّ به زوال نعمت من و اقبال و دولت خداوند باد

    توانم آنکه نیازارم اندرون کسی

    حسود را چه کنم کو ز خود به رنج درست

    بمیر تا برهی ای حسود کین رنجیست

    که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

    شور بختان به آرزو خواهند

    مقبلان را زوال نعمت و جاه

    گر نبیند به روز شپّره چشم

    چشمه آفتاب را چه گناه

    راست خواهی هزار چشم چنان

    کور بهتر که آفتاب سیاه

    Additional information available

    Click on the INTERESTING button to view additional information associated with this sher.

    OKAY

    About this sher

    Lorem ipsum dolor sit amet, consectetur adipiscing elit. Morbi volutpat porttitor tortor, varius dignissim.

    Close

    rare Unpublished content

    This ghazal contains ashaar not published in the public domain. These are marked by a red line on the left.

    OKAY

    Jashn-e-Rekhta | 8-9-10 December 2023 - Major Dhyan Chand National Stadium, Near India Gate - New Delhi

    GET YOUR PASS
    بولیے