Sufinama

حکایت 17 - در اخلاق درویشان - گلستان سعدی

سعدی شیرازی

حکایت 17 - در اخلاق درویشان - گلستان سعدی

سعدی شیرازی

MORE BYسعدی شیرازی

    پیاده ای سر و پا برهنه با کاروان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد و معلومی نداشت و خرامان همی‌رفت و می‌گفت

    نه به استر بر سوارم نه چه اشتر زیر بارم

    نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم

    غم موجود و پریشانی معدوم ندارم

    نفسی می‌زنم آسوده و عمری می‌گذارم

    اشتر سواری گفتش ای درویش کجا می‌روی برگرد که به سختی بمیری نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت چون به نخله محمود در رسیدیم توانگر را اجل فرا رسید درویش به بالینش فراز آمد و گفت ما به سختی بنمردیم و تو بر بختی بمردی

    شخصی همه شب بر سر بیمار گریست

    چون روز آمد بمرد و بیمار بزیست

    ای بسا اسب تیز رو که بماند

    که خر لنگ جان بمنزل برد

    بس که در خاک تندرستان را

    دفن کردیم و زخم خورده نمرد

    Additional information available

    Click on the INTERESTING button to view additional information associated with this sher.

    OKAY

    About this sher

    Lorem ipsum dolor sit amet, consectetur adipiscing elit. Morbi volutpat porttitor tortor, varius dignissim.

    Close

    rare Unpublished content

    This ghazal contains ashaar not published in the public domain. These are marked by a red line on the left.

    OKAY

    Jashn-e-Rekhta | 8-9-10 December 2023 - Major Dhyan Chand National Stadium, Near India Gate - New Delhi

    GET YOUR PASS
    بولیے