چون جمالش را نظر خورشیدِ تا بان می کند
چون جمالش را نظر خورشیدِ تا بان می کند
آفتاب از رشکِ حسنش روی پنہان می کند
تا پریشان گشت زلفش بر رُخ چون آفتاب
بادِ شوقش ابرِ جانم را پریشان می کند
تیر عشقش از کمانِ ابروان گر دورہا
عقل را میدزد و قصدِ دل وجان می کند
نالہاں آتشنیم در فراقش ہر سحر
قصدِ احراقِ حجب بالا کیوان می کند
چرخ چون تابِ غمش نا و در زین در جہان
جانِ ما افسوس بر گردونِ گردان می کند
سر و آزادی کند از سر وقدش در چمن
چون ہوائے باغ آن سرو خرمان می کند
گرد می وصلش بصد جانت میسّر میشود
رو گران جانی مکن چون دوست از ران می کند
جان چو مشتِ خاک دامن گیرِ او شد چون سزد
کو بجرأت قصد خلوت گاہ سلطان می کند
گر بدین جانِ مختصر از علائی قانع اند
خوش افشاں کو ز لطفش کار آسان می کند
- کتاب : چہل اسرار (غزلیاتِ شاہ ہمدان) (Pg. 112)
- Author : شاہ ہمدان
- مطبع : انیس آفسیٹ پرنٹرز۔ دریا گنج۔ نئی دہلی۔6 (1992)
- اشاعت : First
Additional information available
Click on the INTERESTING button to view additional information associated with this sher.
About this sher
Lorem ipsum dolor sit amet, consectetur adipiscing elit. Morbi volutpat porttitor tortor, varius dignissim.
rare Unpublished content
This ghazal contains ashaar not published in the public domain. These are marked by a red line on the left.