ایکہ از زلف سیہ بر رخ نقاب انداختی
ایکہ از زلف سیہ بر رخ نقاب انداختی
آتشے در سینۂ جان کباب انداختی
بے قرار ست موج سیماب رخت برابر واں
عکس رخسارت مگر بر روئے آب انداختی
از نگاہت آب مے خاصیت آتش گرفت
خوش نگاہی دلربائی از شراب انداختی
تا چراغ گل زعکس شمع رخ افروختی
بلبل و پروانہ را در اضطراب انداختی
دردل ویران من تخم محبت کاشتی
چشم معموری بر ایں ملک خراب انداختی
راہ خواہم زد خیالت در لباس شب دری
از خیال صد خلل در کار خواب انداختی
پر تو رخسارۂ خورشید عالم گیر شد
سایہ تا مثل ہما برآفتاب انداختی
معصیت دادی زغفلت خرمن طاعت بباد
در خطایم عاقبت بہر ثواب انداختی
گشت مخفیؔ عاقبت سیل سر شک از موجہا
کشتی امید را در موج آب انداختی
Additional information available
Click on the INTERESTING button to view additional information associated with this sher.
About this sher
Lorem ipsum dolor sit amet, consectetur adipiscing elit. Morbi volutpat porttitor tortor, varius dignissim.
rare Unpublished content
This ghazal contains ashaar not published in the public domain. These are marked by a red line on the left.