حکایت 5 - در اخلاق درویشان - گلستان سعدی
تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت خواستم تا مرافقت کنم موافقت نکردند گفتم این از کرم اخلاق بزرگان بدیع است روی از مصاحبت مسکینان تافتن و فایده و برکت دریغ داشتن که من در نفس خویش این قدرت و سرعت میشناسم که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر .
چه دانند مردم که در خانه کیست
نویسنده داند که در نامه چیست
صورت حال عارفان دلق است
این قدر بس چو روی در خلق است
در قژا کند مرد باید بود
بر مخنث سلاح جنگ چه سود
ابریق رفیق برداشت که به طهارت میرود و به غارت میرفت. چندانکه از نظر درویشان غایب شد به برجی برفت و درجی بدزدید تا روز روشن شد آن تاریک مبلغی راه رفته بود و رفیقان بی گناه خفته بامدادان همه را به قلعه در آوردند و بزدند و بزندان کردند از آن تاریخ ترک صحبت گفتیم و طریق عزلت گرفتیم
والسَّلامَةُ فی الوَحْده
شنیدستی که گاوی در علف خوار
بیالاید همه گاوان ده را
به یک ناتراشیده در مجلسی
برنجد دل هوشمندان بسی
اگر برکه ای پر کنند از گلاب
سگی در وی افتد کند منجلاب
Additional information available
Click on the INTERESTING button to view additional information associated with this sher.
About this sher
Lorem ipsum dolor sit amet, consectetur adipiscing elit. Morbi volutpat porttitor tortor, varius dignissim.
rare Unpublished content
This ghazal contains ashaar not published in the public domain. These are marked by a red line on the left.